نگاهی انتقادی به روایت سیدجواد طباطبایی ۴مرحله نقشهنگاری
ما چگونه ما میشویم؟ اندیشه اسطورهای ایرانی به منزله فرزانگی ایران محمدرضا سحاب در نشست »نقشهها ﻣﺠﯿﺪ اﺳﺪي )راوش( یکشــنبه گذشته پژوهشــگاه علوم انســانی و مطالعات فرهنگی با و اطلسهای تاریخی« در پژوهشکده همکاری انجمن جامعهشناسی ایران نشســتی برگزار کرد با عنوان تاریخ اسالم :صحبت امروز ما درباره ســخنان طباطبایی از نظر محتوا ،اصالت ،همچنین نمایاندن مشــکالتی »هماندیشــی خواجهنظامالملک طوســی و تداوم فرهنگی ایران: نقشــههای تاریخی است که در حوزه که این ســخنان فراروی ما قرار میدهد ،ســخنان نیما را فرا یاد ما میآورد. نگاهی انتقادی به روایت ســیدجواد طباطبایی« .در این نشســت نقشــههای موضوعی قــرار میگیرد. آنجایی که نیما مجبور شد وارد میدان نظریهپردازی شود .چون در محدوده کسانی چون داریوش رحمانیان ،محمدعلی مرادی ،قاسم پورحسن، نقشــههای زیادی داریم :از نقشههای وظیفه تعریفشــده او نبود اما جامعه این بار را هم به عنوان ســربار بر او حسن محدثی ،سیدجواد میری ،فرجاﷲ علیقنبری ،رحیم محمدی کشــاورزی تا جمعیت ،یا اطلسهای تحمیل کرد .طباطبایی در صفحه نهم کتاب زوال اندیشــه سیاسی در ایران، و حســین ســراجزاده ســخنرانی کردند .در ادامــه بخشهایی از ملی که حتــی میزان جرم و جنایت و بهشــدت از ســطح نازل علم سیاست در دانشــکدههای ما گله میکند که سخنرانی حســن محدثی را با عنوان »اندیشه اسطورهای ایرانی به فقر را میتوان نمایش داد .زبان نقشه این گلهمندی شــبیه گلهمندی نیماســت که میگوید :دســتور زبان فارسی منزله فرزانگی ایران« به نقل از خبرگزاری مهر میخوانید: کمک میکند اطالعات بســیار سریع نوشــتهاند ،افتضاح اســت افتضاح »نقل به مضمون« چرا یاد نیما به ذهن و فشــرده به دســت مخاطب برسد. متبادر میشــود؟ زیرا نیما چنان که در کتاب مدرنیسم نیما آوردهام با قبول اولیــن مــورد ،نحوه نــگارش کتاب نقشــه این مزیت را دارد که بهسرعت باری که تاریخ بر شانهاش گذاشته بود ،به ورطهای ورود کرد که عمر بر سر »خواجهنظامالملک طوسی و تداوم میتــوان اطالعــات را دریافــت کرد. آن گذاشــت تا توانست مشروعترین نمود فرهنگی فرهنگ خود ،یعنی شعر فرهنگی ایران« است که در مقایسه اطالعات نقشه در مسائل اقتصادی و را که بار تمامی مســائل و مصائب را بر دوش میکشید ،نهتنها دگرگون کند با کتاب ابنخلدون بسیار بهتر است. اجتماعی بسیار یاریکننده است. که آن را به شــیوهای نو و البته ایرانی بازآفریند .در این مسیر انواع اتهامات انتظار از کتاب حاضر این بود که یک در دوره اسالمی درباره نقشهنگاری را بــه جان خریــد .البته فرق کار نیما بــا دیگران در رونویســینکردن او از روال منطقی داشــته باشــد .تقریبا و کارتوگرافی چهار مرحله وجود دارد: فرهنگ سایر و ســاختن بنایی بر اســاس مبانی فرهنگی خود است که این میتوان گفــت که هیچیــک از این اول ترجمــه نقشــهها از نقشــههای ﻋﮑﺲ :رﺋﻮﻓﻪ رﺳﺘﻤﯽ ،ﺷﺮق مهم بــا مطالعه ژرفی که نیما هم در متون کالســیک خود و هم در متون انتظارات بــرای من برآورده نشــد. یونانــی و بطلمیوســی اســت و فرهنگ ســایر کرده بــود )چنان که از مقاله ارزش احساســات او برمیآید( مبانــی نظری بحث روشــن نشــده بعــد ابوموســی خوارزمــی در دوره و با مهندســیای که حاصل هوش تحلیلی و تاریخی او بوده اســت ،مسیر اســت .مفاهیم کلیدی در کتاب وجود دارد که مشخص نشده است عباســی که مأمون همه دانشمندان کار او روشــن و تولید میســر شــده اســت .بر همین اســاس نیما با داشتن و خواننده باید تالش کند تا آنها را در البهالی متن دریافت کند .مثال و جغرافیدانــان را جمــع کــرده و اندیشه ،اندیشــهای به دریافت هایدگری ،زبان را کم آورده بود و با استفاده مفهوم تداوم فرهنگی یا مفهوم اندیشــه سیاسی ایرانشهری از این درخواســت طرح نقشــهای از جهان از ســمبلها و دستکاری در دستور زبان فارســی به رفع نیاز پرداخت و با موارد اســت که در متن کتاب آمده اســت .یا مفهوم نیروی پایداری را کرد و این اولین نقشــهای است که اطمینــان علمیای که در خود یافته بود ،از ســمبلهای مازندرانی که خود ایرانی یا مفهوم فرزانگی ایرانی که هیچکدام مشــخص نشــدهاند. جغرافیدانان ایرانی زیر نظر ابوموسی اســت .حال طباطبایی چه راهکار عملیای پیشــنهاد میکند؟ او میگوید کمتر دیدهاند و یا ناقص دیدهاند .زیرا یا نمیتوانســتند و یا نمیخواستند آن دارای ماهیت و هویتی ایرانی اســت اســتفاده کرده اســت .ایــن خود نیاز ســؤال این است که این کتاب چگونه اثری است؟ آیا اثری محققانه خوارزمی تهیه کردند و کامال متفاوت باید به زبان خود فلســفه بیاموزیم تا بتوانیم درســت حرف بزنیم و درست را ببینند .شــاید به همان جایی اکتفا کردند ،که ناصرالدینشــاه ،قرنها بعد اجتماعــی ما بود که از گذر احســاس فردی چون نیما به ما تحویل شــده است یا اثری است که میخواهد بحث ایدئولوژیک کند. بــا نقشــههای بطلمیوســی اســت. هم گوش بدهیم .اضافه میکنم در این خصوص کافی اســت به سفرنامه در دریافت تجدد اکتفا کرد .سیســتم درست واریز مالیات به خزانه ،دریافت اســت .و این اســت که فرهنگ گفتمانساز ما در ســختترین شرایط ،مایه از مفاهیم که بگذریم به مبانی نظری اثر میرســیم که متأسفانه نقشهای اســت که مســتدیر است و پوالک ســری بزنیم .او میگوید اگر در تهران از کســی بپرسید جمعیت شهر ســالح مدرن ،امــا آنجایی که تجدد باعث تعریف و تعدیل قدرت میشــد، دلگرمی اســت .که در بدترین شــرایط ما را رهنمون میشود و بر این خوی هیچ بحثی از مبانی نظری نشــده اســت .به نظرم آثار ایشان آثاری ربع مســکون را نشــان میدهد و آن چقدر اســت؟ اولی میگوید پنج هزار نفر دومی میگوید پنجاه هزار نفر. ... بهشــدت مضر بود .در این کتاب دیدگاه فلسفی ابوریحان ،مسکویه ...مورد و خیم اســت که این کشــور بارها کنفیکون شده اســت اما هربار توانست فرسایشی است .یعنی شما باید نیروی بسیاری صرف کنید تا بفهمید مســئله را که یونانیان زمین را قرصی آیــا این نتیجه تعطیلی ذهنیت عقلی در ســدهها نیســت؟ آقای طباطبایی بررســی قرار میگیرد و ســرانجام به نتیجه مشــخصی میرســد .منتقدان ققنوسوار از دل خاکســترش بزاید ،برخیزد و بماند زیرا ماهیت فرهنگی آن که با چه اثری مواجهید .الاقل این دو اثر نشان میدهد که ایشان با در فضا میدانســتند که فرشتهها در میگوید باید تاریخ را به پرســش کشید و ســنت را با خوانشی دقیق کارآمد میگویند دورههای تاریخی در این کتاب مشــخص نشــده اســت چیزی که زنده و زایاســت .همچنان که فردوســی به همین مناســبت تحویل ما شده روش تحقیق آشنا نیست. حال دمیدن به آن بودند ،کامال منتفی و روزآمد کرد .همچنان که دانشــگاههای غــرب از دل حوزههای علمیه آن خود نویســنده نیــز آن را از قبل اعــالم کرده بود و گفته بــود که دورههای اســت و باز حافظ که او را فردوســی دوم میدانم در یکی از ســیاهترین و بنابراین ناچاریم جســتوجوهای شــخصی کنیم .امــا آنچه از میکنــد .یک دوره فتــرت داریم که از ســر برآوردند ،همچنان که هگل ،فلســفه خود را خارج از حوزه مسیحیت تاریخی در ایران توسط غربیها نوشته شده است و آن مربوط به تاریخ غرب بیسامانترین روزگار این سامان ،توسط این فرهنگ ظاهر شده است که او به مطالعــه این دو اثر یافتم این بود کــه محور اصلی این بحث تداوم زمان صفویه به بعد اســت که در آن تولید نکرد ،ما هم باید بتوانیم سنت خود را بخوانیم .بر همین اساس است اســت و نه ایران و بالطبع ،تکافوی هیچ نیازی را در این مورد ،یعنی تحقیق شــیوهای دیگر و البته رازورزانه به مسیر فردوسی رفته است »حافظ و دانته تاریخ ایران و تداوم فرهنگی ایران اســت .البته اینها با هم متفاوتند آخریــن جغرافــیدان دوره صفــوی که او میخواهد ما براســاس مبانی خود حــرف بزنیم .همچنان که هایدگر ایرانی نخواهد کرد .ما خود باید بتوانیم دورههای تاریخی اندیشــه سیاسی در دســت انتشار« حال اگر برمبنای این مســیر نیما را فردوسی سوم بنامیم و برای ایشــان روشن نیســت .بنابراین به نظر میرسد موضع نظری به نــام صادق اصفهانی نقشــههای میگوید گذشــته ،نه دیگــر اکنون و آینده ،نه هنوز اکنون ،دال بر این اســت خــود را بنویســیم و دیگری بر این گفتــه که :هر فرهنــگ و تمدنی بر بنیاد آیا فردوســی چهارمی ،یعنی بنیانگذار دیگری در حال تولد است؟ البته در این کتاب ،نظریــه تداوم فرهنگی ایران اســت .طبیعتا چون درباره مختلفی تهیه کــرده .بنده قبال تصور کــه فقط حضور ندارند ،بلکه از هســتانند من اینگونــه میفهمم که غرب نظامی از اندیشههای خردمندانه و مفاهیمی استوار میشود که سنگبنای این عقبافتادگی اجتماعی امیدواریم فردوسیهایی در زمینههای گوناگون مبانی نظری بحث نشــده نمیتوان گفت چه کسانی قائل به تداوم میکــردم او در دربــار شــاهعباس این هســتان غایب را ،در مواقع مقتضی با حربــه خوانش حاضر میکند .و آن هســتند ،ایراد وارد میکنــد .از آنجایی که این منتقــدان از باقیماندگان تحویل شــوند .با این وضعی که داریم شاید به استحالهشدگی که در جهان فرهنگیاند .بــه نظرم در این اثر نظریههای دیگران عنوان شــده و بــوده امــا در دربــار مغــوالن هنــد از این راه دســت به تولید میزند و با ساختن گفتمان مسیر زیست خود را و نســلهای رنگورورفته ماتریالیســم دیالکتیک هســتند ،نهتنها این مطلب امروز بیش از هر عصری رونق و رواج دارد ،برسیم .اما با شناخت اندکی که آنها را به نام خودشــان نوشتهاند .مثال نظریات ریچارد فرای در این میزیسته اســت .از سده دوم هجری ماهیت آن را تعیین میکند .حــال اگر این روش را ما جهت تولید محصول را برنمیتابند ،بلکه با دیدی جهان کافرکیشــی ،فیلســوف را هگلی فرض از ماهیت فرهنگ خود داشــتم ،امیدوار بودم که کســی از راه خواهد رسید اثر بســیار به چشم میخورد .نظریه تداوم فرهنگی ایران از نظریات جغرافیدانان ایرانی و مسلمان شروع بــه کار بریم ،ماهیتطلب صلب نام میگیریم! بنابراین ما به عنوان انســان میکنند .همچنان که نیما را تودهای میدانستند .اما دیگرانی هم هستند که همچنان که بوعلی ســینا هنگامی که گوشــهای از فلسفه نوری باستانی را ایشــان اســت که مبنای نظری بحث آقای طباطبایی اســت .الاقل به کار کردند و در دوره قرون وســطی در جهان ،تنها با خلق فضای اســتعاری و یــا به قول لکان امر نمادین خود با دید جهانوطنی ،نگرانی خود را از مباحث دکتر طباطبایی اعالم میکنند. نمایانده بود ،چنین گفت :دوســت داشتم این راه با پای من کوبیده شود اما انتظار میرفت که نویســنده به صاحبان این نظریه اشــاره میکرد. ما سرآمد نقشهنگاری جهان بودهایم. است که میتوانیم زندگی کنیم .خود و محیط را تعریف و معنا کنیم و جای که نظریات فیلســوف بــه هویتطلبی صلب میانجامد .و آن را واکنشــی پس ما کسی میآید که این راه را خواهد سپرد .که سهروردی آمد امید دارم ِ این چیزی اســت که من به آن انتحــال نظری میگویم .انتظار دیگر اروپاییهــای قرون وســطی جهان را پایــی بر جغرافیایی بیابیم ،تا بتوانیم تعادل خود را حفظ نماییم .در غیر این به ســرخوردگیهای چهاردههای ســرمایهداری لیبرال غربی میدانند ،و از و آن کرد که الزم بــود .امروز که دیدگاه نظری دکتر طباطبایی را میخوانم، درباره یک کار محققانه این اســت که به آثار دیگر درباره آن تحقیق دایرهای تصــور میکردند با خطی در صورت به سرگیجه تهوعآوری خواهیم رسید .بر این مبناست که اگر کپنهاک ترامپ تا داعش را مشــمول آن میشــمارند .اما دلیل این بدفهمی اخیر از بیشــتر به خود ایمان میآورم زیرا فکر میکنم آنچه من داشتم امید بود نه اشاره شود. وسط که یک طرف آن بهشت و طرف زیباســت در ما آشــنایی ندارد و به همین منظور اســت که جمله جملهای کجا ناشــی میشــود؟ جهانوطنان که مصداق این مثلاند ،که هر که کل وهم ،زیرا آن امید بر دیدگاهی درست استوار بود. نکته مهم دیگر این اســت کــه یک پیشفــرض در افکار آقای دیگر را جهنم بود و اگر کسی در دوره شــرطی است و این ناآشنایی و ایجاد غربت ،هیچ ربطی به سطح دانستگی را خواســت ،کل را باخت ،در اصل وطنی ندارند .اینها بر جغرافیایی خاص باری با مطالعه آثار طباطبایی به این نتیجه میرســیم که او به مطالب طباطبایی وجود دارد که به نظرم اندیشــهگرایی است .به این معنا استیالی کلیسا غیر از این بیان میکرد یا معرفت ندارد .بلکه تنها در تفاوتها قابل بررســی اســت .اینجاست که اعتقاد ندارند و در تاریخی خاص زندگی نمیکنند .اینان مانند نقاشــیهای عمیقی رســیده ،همان عمقي که دیگر بنیانگذاران مــا در مقاطعی دیگر که گویی افکار هســتند که تاریخ را میســازند و عمــل و عملکرد به مجازات گرفتار میشــد .متأسفانه طباطبایی میگوید بنای تمدنها بر بنیاد نظامی از اندیشــههای خردمندانه چینی در فضا معلق هســتند .و متعلق خاصی ندارند .اینها بدون احساس از تاریخ ما ،به آن رســیده بودند ،که ازجمله ریشــهایبودن ،اصولیبودن و انســانها تابع اندیشهها هســتند .در بخشهای مختلف کتاب این در دوره رنســانس اروپاییــان علوم ما شــکل میگیرد و مسلم است که این اندیشــهها نمیتوانند در بیرون تاریخ، مســتأجربودن در هرجایی میتوانند زندگی کنند .برایناســاس آنها مبنایی صاحب تاریخ و جغرافیابودن این مباحث از خصوصیات آن اســت .هرچند اندیشه را میبینیم .ما بهعنوان جامعهشناس با این نگاه ایدهآلیستی را دریافــت کرده ،تکامل بخشــیدند و تاریخ به عنوان آگاهی آن تمدن باشــند و ایــن آگاهی چنان که از قبل گفته ندارند .پس اینان چه از محتوای درســگفتارهای فیلســوف و چه در ســایر دیگرانی ســعی و تالشها کردند اما هرگز به این ســطح از برآورد نیازها و به تاریخ مشــکل داریم و معتقدیم تعامل دوســویه بین اندیشــه و توســعه دادند و ما هرچه داشتیم به شد امری مکانیکی نیســت و بدیهی است که احکام هر تمدنی با تجویزات نوشــتههای او که اعتقاد دارد ،ما باید براســاس مبانی و آنهم بر اســاس کوشش جهت رفع آن نرسیدند .کاری که قبل از نیما هم کردند اما سطحی تاریخ وجود دارد و قائل به تعیین نســبی اندیشه هستیم .اگر خیلی فراموشی سپردیم و بعدها وامدار آنها تمدن دیگر متفاوت باشــد .حال اگر منتقدان بر سنت معمول خود ،نه تنها مبانی خود صحبت کنیم ،دانســته یا ندانســته به این داوری میرسند و باز بــود .طباطبایی هم مانند نیما تا آنجا که از نوشــتههای ایشــان میفهمم، به آن تخفیف دهیم قائل به تعامل بین آنها هستیم .لذا از این منظر شــدیم .ما در دوره مدرن ،بعد از دوره تمــدن که فرهنگ را نمودی از روابط و مناســبات اقتصــادی میدانند باید تأکید دارم بر اینکه دانســته یا ندانسته ســعی میکنند نظریات او را در حد همچنین به گواه درســگفتارهای هگلی ایشــان ،به دریافت درستی از غرب نمیتوانیم بپذیریم که اندیشــهها روند و کنش انســانها را تعیین رنسانس ،نقشــه دقیقی از کشورهای گفت که امروز این برداشــت به طور کلی باطل شــده است و با خوشبینی هویتطلبی رمانتیک که به ملیگرایی هابســبامی میرســد ،تقلیل دهند و و فهم به آن رســیدهاند و نســبت به زبان غرب به مفهوم فلسفی کلمه که میکننــد .بههرحال طباطبایی بــا این نگاه به کتاب سیاســتنامه خود نداشــتیم و انگلیسیها ،روسها همراه تخفیف ،شــاید بشود گفت که این دو در مسیری دوطرفه ،بال به بال آن را به ســطحینگری دهههای قبل از انقالب در این خصوص فروکاهند. بار تاریــخ غرب را به دوش میکشــد ،وقوف جدی دارند .برایناســاس در خواجهنظامالملک پرداخته است. و یکســری جهانگردها کــه به ایران هم میروند .راه نمایانده شــده است و آن اینکه به قول شمس تبریزی باید تا از این طریق ،این نظریات را تخطئه کنند .باشــد که راهی به دهی برند .اما کتاب زوال اندیشــه سیاســی ایران ،و در مقدمه آن ،بار مشکالتی را که قرار نتیجــه این رویکــرد طباطبایــی تنش بیــن عمــل و نظریه در آمدند برای ما نقشه تهیه کردند .بعد به عقب رفت .اما برای خیز بیشــتر به جلو .و با بررســی همهجانبه گذشته اســت از میان برداشــته شود ،احســاس میکنیم .و به روشنی میبینیم که متن کتاب اســت .در بخشهــای مختلف کتاب بیان میشــود که از آن مســئله جنگهای ایران و روس با پرســش و بازخوانی ،آن را به حرکت واداشــت و برای آن آیندهای تولید او بر جغرافیایی ایســتاده اســت و اراده بر آن دارد تا تاریخ آن را بکاود ،که خواجهنظامالملک نظریهپرداز بزرگی است که نظریهای برای حیات و قراردادهای ترکمانچای و گلســتان کرد و در اکنونش مقرر داشــت .بدیهی است که در این سفر ،اندیشه ،یعنی آقای طباطبایی با نگرانی شاید بیش از دههای اعالم کرده بود قرنهاست بار سؤاالت و پرسشهای زنده و مرده نکاویده است .به حدی که نظام سیاســی تدوین کــرده درحالیکه خود طباطبایــی در نهایت پیــش آمد ،متوجه شــدند نقشــه در همه سو نگریستن ،از ملزومات است .که با هوشی تاریخی و تحلیلیهمراه ما در حال حذفشدن از جهان هستیم .اساس این نگرانی چیست؟ این جغرافیا در اثر باکرگی از این منظر ،شباهتی کلی با امر واقعی الکانی دارد، در توجیه ناهمســازی بین عمل و نظر خواجــه میماند .طباطبایی مســائل نظامی بســیار مهم است و شــود .و از این مسیر است که میتوانیم دارای اقتصاد نظری ...شویم .باری، کافی است به واژههای ما ،جهان و حذف دقت شود. که هر تازهواردی را با آنی روبهرو میکند تا باعث حیرت او شــود .واقعیتی میگوید کتاب سیاستنامه وقتی منتشر شده که خواجهنظامالملک عباسمیــرزا و قائممقــام فرهانی از ما که هستیم؟ همه کسانی که دارای جغرافیایی مشترک هستیم تنها آنچه به نظر میرســد که باید از جنبه آسیبشناســی به آن نگریســته درهمپیچیده ،دسترسناپذیر ،تسلیمناشــدنی و آشفته .او میخواهد تاریخ دیگر زندگی نمیکرده و حتی ملکشــاه هم بــه قول خود خواجه گروه گاردان کمک گرفتند و »تره زل« که تاریخ چندهزارساله ما بر آن بار شده است. شود این است که: زوال اندیشــه سیاسی این جغرافیا را بنویســد .نه سنجهای بومی در دست فرمــان الهی را اطاعت کرده و مرده اســت .پس بــاز با این تناقض به آنها نقشهنگاری آموخت .نقشهای تاریخ به مفهوم فلسفی کلمه مــا باید مبانی فرهنگی خود را درســت بخوانیــم ،در این صورت نگران اســت ،نه دورههای تاریخی مشخص است و به دلیل دورههای ناتاریخی و جــدی روبهرو میشــویم که اگــر نظریه خواجهنظــام مبنای اداره از تبریز موجود اســت کــه »تره زل« نیستم که به سیاهراهههای کور رمانتیک دچار شویم .بنا بر دیدی که نسبت دورخودگشــتنهای همیشگی ،تاریخ این جغرافیا بیشتر به اسطوره شباهت سرزمین بوده باید از قبل در اختیار شاه قرار میگرفته است .با وجود تهیه کرده است .ســپس عباسمیرزا بــه فرهنگ خود داریم از گاتهای زرتشــت که جنگ را مینکوهد و آبادی گروهی دیگر نیز هستند که نظریات و نمودهای فرهنگی را با منطق ریاضی دارد .به همین دلیل سدهها میگذرد که بر این جغرافیا فلسفه تعطیل شده این ،باید اذعان داشت که کتاب سیاستنامه اثر بسیار جذابی است، از اروپاییــان کمــک خواســت و چند نهتنها ایران که آبادی جهان را میخواهد ،تا دات داریوش ،از دات داریوش جابهجا میکنند و فکر میکنند که آنچه در غرب تعریف شــده اســت و در است و مدعی باید در نبود فلســفهای منظم ،با درنظرداشت سایر قصورت هرچند خواجهنظام نمیتواند الگوی مناسبی برای من باشد. نفری را نیز به اروپا اعزام کردند .اما تا تا داد و دهش ساســانی ،از داد و دهش ساســانی تا مقابله قاضیالقضات آن جغرافیا توانســته است جواب برخی از پرسشها را بدهد ،در همه جای آمده ،وارد فلسفه سیاسی شود و زوال آن را بنویسد. وقتی از نظم اجتماعی سیاســی صحبــت میکنیم بر مبناهایی تأسیس دارالفنون کار به جایی نرسید. نیشــابور با طغرل ،همــه حکایت از آن دارد که ما چه میخواســتیم ،و در جهان بیدخل و تصرف جوابگوی مشکالت است .اینها نیز قضیه را صرفا به همین دلیل نباید از کمبودهای احتمالی کتاب گفت .زیرا نویسنده خود اســتوار است .در گذشته نظم اجتماعی مبتنی بر این بود که پادشاه دارالفنون اولین مرکزی بود که بعد از کدام فضاي فرهنگي ميزیســتیم .هر چند به آن نرســیدیم .زیرا بیشتر آنان مکانیکی میبینند و از اینروســت که هر حرکتی را که برخالف دیدگاه آنان قبل از ما به همه کمی و کاستیها اشاره کرده است .و با اعتمادبهنفسی که جانشــین خدا در روی زمین اســت و این خاص ایرانیان نیســت .در دوره فتــرت با فاصله زمانی در حدود نمایندگان فرهنگ ما نبودند و یا آنان که بودند عمل نکردند .و بحث بر ســر باشــد اختراع دوباره آتش میپندارند و آن را ارتجاعی میفهمند ،اما آقای از فرهنگ او برمیخیزد ،نیماوار به این ورطه هول و هالک ورود میکند ،که جوامــع مختلف یک مبنای تصــوری برای نظــم اجتماعی قائلند. دویستواندی ســال ،دومرتبه مسئله این است که بر اساس این مبانی ،ما در مسیر غلظت قدرت قرار نمیگیریم بر طباطبایی چه میگوید؟ او با نگرانی شاید بیش از دههای اعالم کرده بود ما به قول نیما ،این مقام به مقام شهادت نزدیک است .پس در آغاز و در اولین در عصــر مــدرن ،مبنای تصوری این اســت که پیوند قدســی قطع نقشــهنگاری یا کارتوگرافی در کشور اســاس همین مبانی فرهنگی ،ما هیچگاه جهانخوار نبودیم بلکه جهاندار در حال حذفشدن از جهان هستیم .اساس این نگرانی چیست؟ کافی است صفحــه کتاب ،همه این مســائل و نقایص را بهصراحت برمیشــمارد و در میشــود و میگویند این پیوند را با عقلمــان ایجاد میکنیم .اما در ما را تجدید حیات کرد و اولین نقشــه بودیم .کافی اســت نگاه کنیم که جهان قدیم ما را بر آشــوریان ...بهشدت به واژههای ما ،جهان و حذف دقت شــود .ما که هســتیم؟ همه کسانی که صفحه پانزده این کتاب میگوید :زوال فلسفه سیاسی در ایران خود بخشی عصر گذشــته ،پیوند قدســی و فره ایزدی برقرارکننده این پیوند بود شهر تهران بعد از نقشهای که روسها ترجیح دادند .مصریان دات داریوش را پذیرفتند .ما با اکراه هند را گشــودیم دارای جغرافیایی مشــترک هستیم که تاریخ چندهزارساله ما بر آن بار شده از تاریخ زوال اندیشــه فلســفی در ایران است و اگر نتایج پژوهشی جدی در که ریشه اســطورهای دارد .بین وضع موجود و امر متعالی پیوندی تهیه کرده بودند ،توسط دانشآموزان کارگزاران ارتش فاتح بــرای خرید نیاز روزانه ارتش در دهلی در حال خرید اســت .تاریخ به مفهوم فلســفی کلمه .ما در این تاریخ هزارانساله زیستیم تاریخ زوال اندیشــه فلســفی در ایران در دست نباشــد ،طرح پرسشهایی برقرار میشــود .بنابراین آنچه طباطبایی بهعنوان فرزانگی در ایران مدرســه دارالفنون زیر نظر استادشان بودنــد که مورد هجوم قرار میگیرند .قیاس کنید با برخورد ارتش بیگانگان و براســاس زیست در این تاریخ دارای مایی مشــترک و منفک از دیگرانیم و از این دســت که در این دفتر »زوال اندیشــه سیاســی در ایران« آمده است، مطرح میکند در واقع همان بازپرداخت تفکر اســطورهای اســت آگوســت کرشــیش تهیه شــد که با در ایران ،ســپس بدون اینکه امنیت کشــور مغلوب را برهم زنیم ،آن را ترک این ماییت ما و ماهیت آن در این تاریخ نهفته اســت و ادامه این زیســتن که ناممکن خواهد بود .که آدمی یاد مونشهاوزن میافتد ،که در باتالق موهای کــه اختصاصی به ایرانیان نداشــته و این ایــده در عصری که تفکر زحمت بســیار و بهصورت قدمشمار کردیم و اگر مشکالتی بوده که بوده اصوال براساس مبانی فرهنگی ما نیست. با خوی و خیم ما عجین شــده اســت ،که بر اساس ماییت و ماهیت ماست ســرش را میکشید تا نجات یابد .و باز با فروتنی که از مشخصه خرد ایرانی اسطورهای حاکم بوده ایده مســلط بوده است .در این اثر مانند آثار تهران را اندازه گرفتند و اولین نقشــه ملیت ما هرگز در مقابل دیگریای که غرب تعریف کرده است و قبول دارد، در صورتی امکانپذیر است که بتوانیم بر همین مسیر تولید مادی و معنوی اســت ،در ص دهم همین کتاب میگوید :آنچه در ایــن دفتر میآید ،ناگزیر دیگر طباطبایی ادعاهای بســیاری مطرح شده است که در حد ادعا تهــران را طراحــی کردنــد .اکنون ما شکل نگرفته است ما از بدو تاریخ خواهان صلح و دوستی و آسایش انسان داشته باشــیم .زیرا ما نمیتوانیم در غیر از جهان خود ،هم خودمان باشیم درآمدی بیش نمیتواند باشــد ،هنوز تاریخ مدونی از اندیشــه سیاســی در باقی ماندهاند و شــواهدی برای آنها ذکر نشده است .به نظرم یکی درباره نقشــههای تاریخــی که خود بر پهنه خاک بودیم در صورتی که حتی دانشمندی چون بیکن ،مسیحیت را و هم زندگی کنیم و اصوال ذائقه و روحیه تاریخی ما هزاران ســال است که ایران نوشــته نشــده اســت و تا زمانی که چنین تاریخی تدوین نشده باشد، از خصوصیــات ایشــان مرعوبکنندگی اســت .درصورتیکه وقتی گروهی از نقشههای موضوعی است، و حاکمان مسیحی را ،راهکار جهت ترغیب یورش به سوی شرق میدهد... در بســتری خاص به قول هایدگر شاعرانه سکنی گزیده است ،پس چارهای ارزیابی درســتی از آن و بهویژه با توجه به اسلوب جدید ،امکانپذیر نخواهد آثار محققان برجســته را میخوانیم نویسنده بسیار فروتنانه سخن چهار تقســیمبندی را انجام دادیم که ما اعتقاد داریم مبانی فرهنگی ما حرفهای ناگفته زیادی چه قبل از اسالم نداریم در جهان اســتعاری خود بزییــم و در غیر این صورت حذف خواهیم بود و با ادامه برشــماری بســیاری از مشــکالت در ص چهارده کتاب زوال میگوید و به ضعفهای خودش اشــاره میکند و برای مخاطب اثر میتوان تقسیمهایبندیهای بیشتری و چه در این تاریخ هزارو چهارصدســاله دارد و کافی است که آن را دریابیم شد .یا به ســخن دیگر ،خودمان نخواهیم بود .بنابراین اگر قرار است دارای اندیشــه ایرانی میگوید :این مهم در آیندهای نامعلوم و به دست فیلسوفی رعببرانگیزی نیست. را نیــز انجــام داد :یکی نقشــههای و از دل آن گفتمان خود را تولید نماییم و البته کمبودها را از فرهنگ ســایر زیستنی سالم و بهداشتی باشیم ،باید در دایره روح جمعی خود باشیم .حال به انجام خواهد رســید که ظهور او تاکنون پس از نزدیک به چهار سده که آنچه در این اثر حاکم اســت یعنی تفکر اســطورهای فره ایزدی تاریخــی موضوعــی اســت ،یکــی بگیریم و در آن براســاس جهان خود تصــرف کنیم و مورد بهرهبرداری قرار اگر این محدوده تنگ اســت ،باید به وســعت آن افزود نه مانند کروپاتکین از تعطیل اندیشه در ایرانزمین میگذرد ،به عهده تعویق افتاده است .با این در ایران باستان ،به یک تفکر افسانهای تبدیل شده است .طباطبایی اطلسهای تاریخی موضوعی است، دهیــم و دیگــر ،آن که ،فرهنگ ما به هر دلیلی در هــر موقعیتی افرادی را آنارشیست ،همه چیزهای سنتی را به دور اندازیم .هرچند که تا حدود زیادی مقدمه طباطبایی وارد اصل مطلب میشــود .و از همان اول یکی از نقایص ایــن را بهعنــوان بنیاد اندیشــه سیاســی ایرانی در نظــر گرفته که دیگری نقشهها و اطلسهای تاریخی جهت رفع تنگنا تحویل میدهد ،متأســفانه باز بــه دلیل ماهیت اجتماعی چنین کردیم .پس چاره در چیست .چنانکه از قبل گفته شد باید فضا ایجاد اصلی را در اندیشــه سیاسی کشورهای اســالمی به صورت اعم و در ایران خواجــه آن را بازخوانی کرده اســت .در صورتیکــه بهنظرم روح کهن است ،و در آخر نمودارها و سایر و فرهنگــی ما ،فاصلهای عجیب با بنیانگذاران داشــتیم که این خود باعث کنیم و ایجاد فضا و سقفی بلند که بتوانیم در سایه آن بیاساییم. بــه وجه اخــص در این میداند که :هر فرهنگ و تمدنــی بر بنیاد نظامی از خواجــه از آن بیخبر اســت و اثــر طباطبایی یک اثــر ایدئولوژیک اسناد جغرافیایی تاریخی .نقشههای میشــود تا یافتههای بنیانگذاران ،با هدررفت و اســتهالک مواجه شود .و سقفی که تنها براساس تولید ما متکی است و البته کمبودها را میتوان اندیشه خردورزانه و مفاهیمی اســتوار میشود ،که سنگبنای آن هستند... اســت تا علمی .مؤلفه اندیشــه ایرانی در کتاب سیاستنامه دیده تاریخی نقشــههایی نیستند که امروز برای همین اســت که پس از سدهها حافظ را معضل خود اعالم ميکنیم و با تصرف و بومیســازی به کار گرفت و ایــن موقعی امکان دارد که به قول عدم انتقال برخی از مفاهیم فلســفه یونانی به دوره اســالمی ،یا فقدان آن نمیشود .خواجهنظام فقط از شاهان عجم داستانپردازی میکند. تهیه شــده باشــند .بلکه آنها پانصد در همین مســیر است که ،حتی شاگردان نیما از مسیر نمایاندهشده او تصور هایدگر ما دارای دست باشیم نه چنگک .و به سیاق روایت کلیلهودمنه که: مفاهیم در فلسفه سیاسی دوره اسالمی ،موجب شده است تا تمدن اسالمی اما طباطبایی به دنبال این اســت که از متن سیاســتنامه تفســیر سال قبل تهیه شــده و امروز بهلحاظ درستی نداشتند .بر این اساس الزم است دوستداران دانش با سعی و تالش و آن چه باشــد؟ و آن اینکه این عضو بدن ما در امتداد مغز ما باشــد یعنی در فقدان برخی مفاهیم بنیادین تأســیس شــود و همین امر در تحول آتی دلبخواهانه داشــته باشد .با این نگاه در کتاب سیاستنامه چیزی از باستانشناسی و حدود و ثغور کشورها جهت حذف این فاصله بکوشــند ،تا به درك درستي از مسائل نائل آییم ،تا آلت به فعلدرآوردن اندیشه تا بتوانیم تولید کنیم و نیاز خود را برطرف کرده تاریخ کشورهای اسالمی راه را بر برخی از دگرگونیهای بنیادین بسته است. اندیشه ایرانی دیده نمیشود. ارزش بررسی دارند. آیندگان بتوانند بر شانه این مردان بایستند ،بلکه مناظر را بهتر ببینند و ضمن و در بازار مکاره جهانی ،کاالی خود را تحویل دهیم و کاالی مورد نیاز خود را این مفاهیم بنیادین که فیلســوف از آنان میگوید بیشــتر در فلسفه ارسطو رفع نقایص مسافر همیشه تاریخ باشند. تحویل بگیریم و البد هر فرهنگی که تنها دهنده و یا فقط گیرنده باشد نابود است .در فلســفه ارسطو است که فالسفه اســالمی ،فلسفه سیاسی آن را